نهایت پستی...

عشق پاک یعنی ...

مخاطب خاص نداریم،ولی دل که داریم...

یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند

جلوی ویترین یک مغازه می ایستند

دختر:وای چه پالتوی زیبایی

پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟

وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده

پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟

فروشنده:360 هزار تومان

پسر: باشه میخرمش

دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟

پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش

چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند

دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری

پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:

مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم

بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن

پسر:عزیزم من رو دوست داری؟

دختر: آره

پسر: چقدر؟

دختر: خیلی

پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟

دختر: خوب معلومه نه

یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم

دست دختر را میگیرد

فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق

چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند

فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی

دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند

پسر وا میرود

دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد

چشمان پسر پر از اشک میشود

رو به دختر می ایستدو میگویید:

او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم

دختر سرش را پایین می اندازد

پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی

ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی

چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟

دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد...


 



نظرات شما عزیزان:

مهران
ساعت15:20---18 اسفند 1391
فوق العاده زیبا بود

مخصوصا این پست
خوشال میشم بمنم سر بزنی


زهرا
ساعت22:58---28 دی 1391
خیلی قشنگه وب منم بیا نظر تو بگو

پرنسس
ساعت21:39---19 دی 1391
دوست داشتنت،







هوس نیست ...کہ باشد و نباشد .







نفس است !







تا باشم...







تا باشی ...!
پاسخ: میسی آبجی


neda
ساعت22:40---17 دی 1391
سلام ابجیـــــــــــــــــــــی مهدیه جون

چراهنو مارو نلینکیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پاسخ: لینکیدمت عزیزم


غمكـــــــــــده
ساعت22:20---17 دی 1391
من هم اين اتفاقو يه جور ديگه تجربه كردم
پاسخ: سخته...نه؟؟؟؟!!!!...


خَـستـ ـهـ
ساعت20:42---17 دی 1391
شآیَد آرآم تَر میشُدَم.فقط و فقط...

اَگَر میفَهمیدی حَرفهآیَم به هَمین رآحَتی که میخوآنی نِوِشته نشده اند...

دِلَم اِصرآر دآرَد فَریآد بِزَنَد اَما مَن جِلوی دهآنَش رآمیگیرَم...

وَقتی میدانَم کسی تَمآیُل به شنیدَن صدآیش نَدآرد...!!


hengameh
ساعت20:04---17 دی 1391
سلام مهديه جونم

مرسي كه سر زدي بهم .

هرچه قدر من نيستم تو حسابي هستي .خيلي قشنگ بودن همشون.

امتحانا شروع شده ديگه تموميم نداره
پاسخ: نگونگو از امتحانا طلسم شده انگار....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,سـاعت 19:47 نويسنده $ mahdie $
яima